تولد ۸۰ سالگی "حوا" با ۱۰۰ " آدم" ( با صدا )
7/08/2006, 12:28 PM

ديشب ( يکشنب ۱۵ مرداد يا ۶ اوت ) در لندن جلسه شعری بود که بعدا توضيحشو می دم. من هم برای اينکه خودمو خوب بين اهل ادب لندن قاطی کنم، رفتم ادای صندلی ها رو درآوردم.
خوشبختانه نقشه عملی شد و چند نفر اهل شعر و ادب منو با صندلی اشتباه گرفتن و روم نشستن و حتی به کلام تکيه دادن! همه اين تلاشهام بخاطر اين بود که خودمو به سيمين بهبهانی ( شاعر معاصر که عاشقشم ) نزديک کنم.
آلبوم عکس: مجلس بزرگداشت و شعرخوانی سيمين بهبهانی (۱)
آلبوم عکس: مجلس بزرگداشت و شعرخوانی سيمين بهبهانی (۲)
سيمين بهبهانی برای دريافت جايزه يکهفته ايه که به لندن آمده. برای بچه های پاپ پرست ياد آوری کنم که "دوباره می سازمت وطن" داريوش ، شعر سيمينه و شعرهاش مثل طلای ۲۴ قیراطه یعنی ببخشید 24 عیاره ( سپاس از محمد که گوشزد کرد قيراط ماله الماس و سنگه) که هرچی زمان می گذره، حس و حالش جوونتر می شه.

برای من افتخار بود که در فاصله کمی از سيمين بشينم و باهاش صحبت کنم.
![]()
اخيرا تولد سيمين بهبهانی بود . ۲۸ تيرماه ۸۰ ساله شد و شعر "حوای ۸۰ ساله" رو به اين مناسبت سروده که اينجا می تونين با صدای خودش ( توام با همهمه مردم ) بشنوين و کيف کنين.
![]()

خبر خوب
"زيتون" تو قسمت "نظر خواهی" ما متن اين شعر سيمين بهبهانی رو فرستاد. زيتون اينقدر خوشحالم کردی که نگو. همه اش تو اين فکر بودم که يکی از بچه ها ( به احتمالی محمود و يا بابک ) رو گول بزنم که صدا رو گوش بدن و بنويسنش.
کشتی غرق شد!
والا همونطوری که گفتم قرار بود که ديشب بريم رقص ايرانی روی کشتی چوبی (کلوپ هزار و یکشب) روی رودخانه تيمز (همون تايمز). ولی اينقدر تو شب شعر مغز ما شکر سوزوند و فکر تحويل داد، که با دل ضغفه، چهار نعل رفتيم رستوران. وقتی هم که شام تموم شد ساعت يازده و نيم شده بود و ديگه حالش نبود. بنابراين کشتی مون، نقش برآب شد! يعنی "ويروس روز تعطيلی"، آفت جونمون شد و وآ رفتیم.
برگرديم شب شعر

تو اون شب شعر افشين بابازاده (شاعر اهل لندن) شعرهای باحالشو اينقدر تند خوند که وقتی تموم شدن همه يک نفس راحت کشيدن. و آخرش با همون سرعت افشين براش دست زدن. بزودی مياريمش تو روزهفتم که از "بدنی ها" ش برامون بخونه. شعرهاش ۱۸ سال به بالاست (خدا رحم کنه).
ابوالحسن بلورفروشان ، که رئيس جلسه به اسم ابول- فروشان معرفيش کرد (اسمش رو برای اينکه انگليسا راحت تلفظ کنن اينجوری مختصر کرده) تنها شاعر اون شب بود که به انگليسی دکلمه کرد.
همه موندن که اين چه جور اسميه و ابول قراره چی بفروشه! از بد شانسيش بلندگوئی که به کامپيوترش وصل کرده بود (که همزمان با دکلمه اش ترجمه و آهنگ شنيده بشه) کار نکرد و تماشاچيا شروع کردن با صدای بلند نفس کشيدن! اينها يه طرف،
گلدون گل رز هم درست جلوی صورتش بود. ولی کسانی که انگليسيشون در سطح دکترای آکسفورد بود به شعرش يه لبخند تلخی زدن.
وسطای نيمه دوم آمديم جلسه رو ترک کنيم واز در پشتی بريم که فهميديم اون در به آشپزخونه ختم می شه! دوباره برگشتيم و با سرافکنده گی از جلوی مردم رد شديم، رفتيم بيرون.
شاهنشاهی رفت و شاهزاده نيومد!
اين آخرين جمله از شعر طنزيه که خانم مهری کاشانی اون شب خوندن. متاسفانه صداشونو که ضبط کردم پاک شده ولی درباره اين بود که اينقدر منتظر شاهزاده قصه ها موندم و لفتش داد که ديگه رژیم شاهنشاهی سقوط کرد! (همه تو سالن خنديدن)
مهری جون هم شاعره هم ...
ده سال پيش که جلسه های شعر لندن بی رونق شده بود و کسی حوصله کرايه سالن و قرار مدار نداشت. مهمونخونه خانم کاشانی (کنار پارک) تو لندن، پنجشنب شبها غلغله بود. شاعر جوون، نويسنده تازه کار، موزسين، نقاش، اهل قلم قديمی و يا مدعی جديد، تو اين جلسه ها می اومدن.
اين شبها دلگرمی خيلی از ايرانی های اهل هنر اين شهر بود.
خيلی ها بعد از اين جلسات با هم آشنا شدن وگروه تئاتر و انجمن هنری تشکيل دادن، نمايشگاه نقاشی گذاشتن و کتاب شعر نوشتن و حتی ازدواج کردن. خلاصه هنرمندای لندن مديون مهری هستن. حالا کار به جائی کشيده که اول هر ماه يکی از جلسات رو در سالن سخنرانی هتل برگزار می کنن که همه بتونن بيان و شاعران رو دعوت به شعرخوانی می کنن. شب تعطيلی با اين جلسه شعر کاملا از اين رو به اون رو شد و شعر "حوای ۸۰ ساله " سيمين بهبهانی تا صبح تو خواب من بود.
| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست





اظارنظراارسال اظهار نظر
به عنوان نظر سنجی می خواستم بگویم که در گوشه و کنار ها بسیاری در انتظار رانمائی شما هستند تا حرف دلشان به گوش دیگران برسد در مقابل اظهار نظر شعری برایتان می فرستم تا گواهی براین ادعا باشد: ( بگو ) بگو از پنجره های شکسته بگو از گرمی نفسهای خسته از دوری افسانهء رسیدن از شقاوت این همه قصه گفتن از حسرت گل برای خاک از قربانی یک پرنده برای هوای پاک بگو از دوری یک قطره بارون سیرابی ماهی از شوری دریا بگو یک لحظه باید رقصید بگو یک لحظه باید نفس نکشید بگو دنیا را باید خط کشید یک بار هم شده طرح مرگ را کشید بگو برای رسیدن جاده را باید شکست بگو برای زندگی باید دل سپرد بگو از فرط غصه مست شدیم بگو از کمیابی شادی خود سنگ شدیم بگو از وسوسهء رهائی بگو از حقهء این رویای تنهائی از شکستن التماس چشمانم از فریاد بی صدای دلم بگو دیگه توبه هم برامون گناه شد دل بیچاره ام برای تقدیر صید خوبی شد بگو زندگی یک جرمه عاشقی حکم یک اعدامه بگو حاکم حق به مجرم داد عاشقان را مجبور به زندگی ساخت عشق را تندیس کردند حتی ستاره را توی هفت آسمون زندانی کردند بگو ماه برای همیشه پشت ابر ماند سردی زندگی خنده را تبعید کرد بگو فریاد را قرنطینه کردند شقایق را حبس ابد دادند بگو سیاه چالها معبد نیلوفر شد تازیانه بر گلبرگ گلها واجب شد بگو که خسته ایم بگو که از رنگ بد دروغ در راه مانده ایم...... امید وارم مورد توجه شما قرار گیرد شعر بسیار است اما .... به امید توجه شما و رانمائی این جانب
در مورد اين نظر شکايت کنيد
فقط به حوای 80 ساله می تونم بگم که عالی بود.............
در مورد اين نظر شکايت کنيد
دوروووود اقا گل کاشتی با این وبلاگت اما یه خورده اگه بتونی این فونتشو درست کنی بهتر تر میشه
مثلا بزار tahoma که خیلی هم قشنگه
در ضمن ایول که با همون زبان خودمونی مینویسی بازم منتظر موضوعات جدید هستیم
تا ارسال بعد تی فدا
در مورد اين نظر شکايت کنيد
1- مطمئن باش ضرر نكردي همنشيني با سمين بهبهاني رو به هزارويك شب ترجيح دادي.
2- حالال كه انقدر اهل شعروشاعري و ادبيات شدي زشته بنويسي طلاي 24 قيراط! قيراط مربوط به جواهرات و به خصوص الماس ميشه و طلال رو با عيار مي سنجند حتي اگر اون طلا سركار خانوم بهبهاني باشه!
3- اي كاش متن شعر هادي خرسندي رو هم داشتي.
4- خسته نباشي!
در مورد اين نظر شکايت کنيد
سلام داداش بهزاد.خوشحالم که اینجا ÷یدات کردم.کلی دلمان واست تنگ شده.به فربد هم سلام برسان
در مورد اين نظر شکايت کنيد
Very cool poem by Simin Behbahani. Just a few days ago, an elderly told me that one's mind never ages, it's just the body that ages. An old man can still feel lust, fall in love, but then he remembers his body's burdening him. Seems like Ms. Behbahani's just expressing some of those feelings.
Also interesting was when she was referring to a "fever". Even though metaphorically that may refer to love or intense emotions, I thought there was a physical component to it: menopause!
Keep it going Behzad...
در مورد اين نظر شکايت کنيد
سلام بهزاد جان ادامشم جالب بود اینجام به کسایی که اسمشون ابولحسن یا ابولقاسم باشه ابول میگن!
در مورد اين نظر شکايت کنيد
من اسم خانم سیمین بهبهانی رو زیاد شنیدم. اما نمیدونم چرا هر چی سعی می کنم از شعرهای زیاد خوشم نمیاد. من طرفدار شعرهای مریم حیدرزاده هستم. بهزاد، از مریم اینجا برامون بنویس.
در مورد اين نظر شکايت کنيد
بهزاد جان
وبلاگ خوبی است ولی فکر نمی کنی لوگوی بالای صفحه زیادی بزرگ(گنده)است؟
یک نگاهی بنداز دوباره!؟
در مورد اين نظر شکايت کنيد
شعرش محشر بود.
اون آقا ابول چي شما بودن؟!
غلغله هم با غ هست.چه اصراريه قلط بنويسي!
در مورد اين نظر شکايت کنيد
سلام
اره تا حالا که جالب بود ببینیم بقیه ماجرا چی میشه؟؟؟
منتظریم...
فعلا
در مورد اين نظر شکايت کنيد
مطلب جالبی بود اما ما نسل سومی ها یا همون جوونای متولد زمان جنگ زیاد با شعرای این خانوم آشنایی نداریم
در مورد اين نظر شکايت کنيد
مرسی بهزاد جان محشر بود. منتظر ادامه اش هم هستیم...
در مورد اين نظر شکايت کنيد
خيلي باحال بود.مرسي
در مورد اين نظر شکايت کنيد
هزار و يكشب؟!
در مورد اين نظر شکايت کنيد
هشتاد سالگی و عشق
تصدیق کن که عجیب است
حوای پیر دگر بار
گرم تعارف سیب است
لب سرخ و زلف طلایی
زیبا ولی نه خدایی
بر چهره رنگ هم اگر هست
آرایش است و فریب است
در سینه ام دل شیدا
پرپر زنان ز تمنا
هفتاد ضربه او را
گویی دو بار ضریب است
عشق است ودغدغه شرم
تن از دمای هوس گرم
میسوزم از تب و این تب
فارغ ز لطف طبیب است
شادا کنار من و یار
آن مهربان وفادار
گویی میان بهشتم
تا این کنار نصیب است
با بوسه بسته دهانم
دیگر سخن نتوانم
آتش فکنده به جانم
این بوسه نیست لهیب است
ای تشنه مانده ی عاشق
بخت است و یار موافق
با این شراب گوارا
دیگر چه جای شکیب است
آدم! بیا به تماشا
بس کن چالش و حاشا
هشتاد ساله ی حوا
با بیست ساله رقیب است!
در مورد اين نظر شکايت کنيد
خيلی با مزه بود
در مورد اين نظر شکايت کنيد
کار توپی کردی
اتفاقا منم یه زمانی \"17سالگیم\" شعراشو میخوندم
در مورد اين نظر شکايت کنيد
كدوم صندلي اينقدر باحاله ؟
كدوم صندلي از عقب بلند و از جلو كوتاه ؟
اصلن وايستا بينم ، كدوم صندلي مو داره ؟
كدوم صندلي برنامه ساز راديو ه ؟
كدوم صندلي چشمامش برق مي زنه يا اصلن چشمي داره كه برق بزنه ؟
كدوم صندلي اگه بخواد شنوندشو كه داره دست و پا مي زنه ضايع مي كنه ! اصلن كدوم صندلي شنونده داره
(( اين ماجرا ادامه دارد ))
در مورد اين نظر شکايت کنيد
خب خوبه!
(قضيه اينه كه من حتما بايد نظر بدم حتي اگه نظري هم نداشته باشم!)
در مورد اين نظر شکايت کنيد